نقد و بررسی کتاب بابای قهرمان من
داستان دختر بچهایست که دلتنگ پدرش میشود.پدری که برای دفاع از حرم حضرت زینب(سلاماللهعلیها) از رضوانه دور شده. مادر که بیتابی رضوانه را میبیند، به او شش نامه از پدرش میدهد که رضوانه مخاطب نامه هاست.
در برشی از کتاب بابای قهرمان من میخوانیم:
مامان آرام در اتاق را باز کرد میدانست هر وقت رضوانه دلتنگ بابا می شود خود را بین در و دیوار اتاق کار بابا پنهان میکند وارد اتاق شد. در را بست کنار رضوانه نشست و گفت: چی شده رضوانه خانم؟ چرا نامه ی بابا را نخواندی؟
رضوانه با بغض گفت آخه فقط دو تا نامه مانده اگر تا فردا نامه ها را بخوانم و با با نیاید چه کار کنم؟
مامان رضوانه را بغل کرد با صدایی لرزان گفت: نگران نباش فردا بابا میآید بابایی بهت قول داده پنج تا دیگر برگردد. بر می گردد.
حالا پاشو برو نامه ی امروزت را بخوان رضوانه تب داشت به طرف جعبه رفت با دیدن عکس بابا دلتنگی اش بیشتر شد. چند قطره اشک بر گونه اش نشست. اشک هایش را پاک کرد و نامه را بلند خواند به نام خدای مهربانی که رضوانه را به من هدیه کرده است.
درباره نویسنده کتاب فاطمه مسعودی (1366)
بنده فاطمه مسعودی متولد ۱۳۶۶ هستم. از همان روزهای کودکی که مادر بزرگوارم برایم کتاب میخواندند، (به فرموده ایشان از سهسالگی) تقریبا با عناصر داستاننویسی به صورت ناخودآگاه آشنا شدم و بهجای قصههای کوتاهی که معمولا بچه ها دستمایه بازی های خود میکنند من شخصیتسازی میکردم و داستان هایی در ذهنم میساختم که روزها بازی در آن نقشها طول میکشید. بعدازآنکه توانستم بنویسم سعی کردم تمام استعدادم را در این زمینه به کار بگیرم و هرچه در ذهن دارم روی کاغذ بیاورم و نتیجه آن شد که در مسابقات دانشآموزی برنده شدم، در مقام مخاطب برای نشریات مطلب نوشتم و تا دبیرستان باورم این بود که روزی نویسنده خواهم شد، اما متاسفانه در دبیرستان باوجود توصیههای مادر مهربانم به انتخاب رشته علوم انسانی که معلمی را شغلی شایسته و شریف میدانستند، تشویقهای نادرستی که از عدم آگاهی و خودباوری مشاوران مدرسه حاصل میشد و تنها نمرات بالای من را در نظر گرفتند، باعث شد به رشته علوم تجربی بروم به امید آنکه روزی پزشک شوم. هر چند در تمام آن مدت می دانستم پزشکی را دوست نخواهم داشت ولی مطمئن هستم حداقل در آن روزها مشاور، معلم یا مدیری که با عشق شغل و رشته اش را انتخاب کرده باشد و به آن افتخار کند کم بود و من به دنبال عشق گمشده آنها بودم. افتخارآفرینی اولین چیزی است که یک نوجوان به آن فکر میکند و ما این بذر حاصل خیز را متاسفانه فقط در چند رشته میریزیم بدون آنکه بدانیم آیا خاک و بذر مناسب هم هستند یا خیر. روزی که فهمیدم در رشته پزشکی قبول نمیشوم در درونم احساس کردم قرار هم نبوده است که قبول شوم. بعد هم باز به تشویق مشاورین نابلد و با توجه به درآمدزایی، رشته حسابداری را انتخاب کردم و در نهایت با معدلی عالی لیسانسم را گرفتم، هرچند در دانشگاه هم از علاقهام فاصله نگرفتم و در نشریه دانشگاهی پردیس مشغول نوشتن شدم. در نهایت بعد از مدتی اشتغال به کار حسابداری تصمیم نهاییام را گرفتم و به طور کامل وارد کارهای فرهنگی شدم. از جمله معاونت قرآنی موسسه قرآنی بنت الهدی البرز و اخذ مدارک تربیت معلم قرآن، مفاهیم قرآن، تجوید و… از سازمان تبلیغات اسلامی و اداره ارشاد اسلامی و تدریس در شاخههای روخوانی و روانخوانی و مفاهیم قرآن در سطح نوجوان و بزرگسال.

دیدگاهها
پاککردن فیلترهاهیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.