کتاب دکتر جکیل و آقای هاید و دو داستان دیگر
Dr. Jekyll and Mr. Hyde
نویسنده کتاب
رابرت لوییس استیونسون
ناشر کتاب
ققنوس
مترجم کتاب
مهرداد وثوقی
ویژگی های کتاب دکتر جکیل و آقای هاید و دو داستان دیگر
کد کتاب:
89788
شابک:
978-6220404132
قطع:
پالتویی
تعداد صفحه:
228
سال انتشار شمسی:
1403
سال انتشار میلادی:
1886
نوع جلد:
سلفونی
سری چاپ:
2
250,000 تومان
در صورت عدم موجودی و یا تغییر قیمت این محصول، قبل از ارسال با خریدار هماهنگ میگردد.
نحوه ارسال
بازه ارسال: بین ۷ تا ۱۰ “روز کاری”
دسته بندی های موضوعی کتاب دکتر جکیل و آقای هاید و دو داستان دیگر
معرفی کتاب دکتر جکیل و آقای هاید و دو داستان دیگر
به فروشگاه اینترنتی کتاب بوک از ما خوش آمدید! دنیایی از کتاب های متنوع و جذاب در انتظار شماست. شما میتوانید معرفی محصول مورد نظرتان رو در ادامه بخونید.
استیونسن رمان دکتر جکیل وآقای هاید را که در کابوسی به ذهنش رسیده بود به دلیل نارضایتی سوزاند اما به سرعت پشیمان شد و دیگر بار آن را سه روزه نوشت و یکی از آثار ماندگار ادبیات جهانی را خلق کرد.«دکتر جکیل…» هم یکی از آثار کلاسیکی است که به شکلی از داستان گوتیک رسمیت میبخشد. همینطور رمان «دکتر جکیل…» به عنوان الگوی داستانهایی با شخصیتهایی با هویت دوگانه و حتی نوع داستان ابرقهرمانی که مبنای اصلی کمیک استریپ را میسازند شناخته میشود. اما چرا «دکتر جکیل… » به محض انتشار در انگلستان به طرز شگفت انگیزی محبوب شد.

قسمت هایی از کتاب دکتر جکیل و آقای هاید
نیمه شبی سرد به سمت خانه می رفتم. ساعت حدود سه بود و چراغ های خیابان نور می تاباند، اما تا چشم کار می کرد اثری از موجود زنده به چشم نمی خورد.
ناگهان دو نفر را در دو سمت خیابان دیدم؛ یکی مردی کوتاه قد و دیگری دختری کوچک که حدود هشت سال داشت. مرد با قدم های تند پیش می رفت و دختر در جهت مخالف او می دوید. به ناگاه اتفاق عجیبی افتاد؛ دختر که می دوید به مرد اصابت کرد و نقش زمین شد، مرد هم بی توجه پای اش را روی بدن دخترک گذاشت و از روی او عبور کرد! دختر با تمام قوا فریاد می کشید و گریه می کرد، اما مرد بی تفاوت مسیرش را ادامه داد؛ تو گویی نه انسان، بلکه ماشینی بی احساس بود.
فریادزنان مرد را تعقیب کردم، او را گیر انداختم و پیش دختربچه برگرداندم. جمعیت زیادی دور دخترک جمع شده بودند؛ از خانواده اش تا همسایه ها. دختر هنوز گریه می کرد و کسی را دنبال دکتر فرستاده بودند. مرد بالای سر دختر ایستاد؛ در چهره اش هیچ احساسی به چشم نمی خورد، اما نگاهش که از روی من گذشت، خون در رگ های ام یخ بست! به ناگاه نفرتی بی وصف تمام وجودم را پر کرد.
دیدگاهها
پاککردن فیلترهاهیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.