کتاب «سوءتفاهم» (به فرانسوی: Le Malentendu) ، که بعضا با عنوان Cross Purpose منتشر می شود ، نمایشی است که در سال 1943 توسط آلبر کامو در فرانسه اشغالی نوشته شده است. این اثر بیشتر پوچی و روابط پنهان زندگی مدرن را هدف قرار می دهد.
مردی که سالهاست در خارج از کشور زندگی می کند برای یافتن خواهر و مادر بیوه خود به خانه بازمی گردد با گذراندن اتاق های اسکان و قتل آنها امرار معاش می کند. از آنجا که نه خواهرش و نه مادرش او را به رسمیت نمی شناسند
مردی که سالهاست در خارج از کشور زندگی می کند برای یافتن خواهر و مادر بیوه خود به خانه بازمی گردد با گذراندن اتاق های اسکان و قتل آنها امرار معاش می کند. از آنجا که نه خواهرش و نه مادرش او را به رسمیت نمی شناسند
صحنه1: ظهر سالن پذیرایی یک پانسیون کوچک
مارتا و مادرش بهمراه پیرمردی لوس ، مهمانخانه ای را اداره می کنند که در آن مسافران انفرادی ثروتمند را می کشند. مارتا می خواهد پول کافی برای رفتن و زندگی در کنار دریا را بدست آورد.
جان به خانه ای که 20 سال پیش ترک کرده بازگشت. او شنیده است پدرش مرده است. او انتظار داشت که به عنوان پسر ولگرد مورد استقبال قرار گیرد ، اما مادرش او را نمی شناسد.
صحنه2: اتاق خواب ، عصر
مارتا کمی با جان گرم می گیرد ، اما وقتی او به او علاقه مند می شود هم آغوشی با او را رد می کند و تصمیم می گیرد او را بکشد. او یک فنجان چای دارویی برایش می آورد. مادر سعی می کند چای را بازیابی کند اما خیلی دیر شده است. جان سعی می کند احساسات خود را به او ابراز کند ، اما مادر بی شخصیت پاسخ می دهد. وقتی جان به خواب می رود ، مارتا پول او را می گیرد و آنها آماده می شوند تا او را در رودخانه بیندازند.
و در ادامه …
تحریرهایی موجز از کتاب سوء تفاهم
مارتا: «تو خودت به من یاد نداده بودی که به هیچی اهمیت ندم؟ هیچی برام مهم نباشه؟»
مادر: «آره، ولی من خودم تازه فهمیده م که اشتباه می کردم و توی این دنیایی که از هیچی نمی شه مطمئن بود بعضی چیزها قطعی هستن. امروز اون چیز قطعی برای من عشق یه مادر به پسرشه.»
«آخ! من آزادیم رو از دست داده م. جهنم از اینجاست که شروع می شه!»
مارتا: جنایت جنایته؛ آدم باید تصمیمش رو گرفته باشه. به نظرم تو هم از همون موقعی که داشتی جواب مسافر رو می دادی می دونستی.
مادر: نه، من بهش فکر نکرده بودم. همین جوری از سر عادت جوابش رو دادم.
مارتا: عادت؟ ولی تو خوب می دونی که این جور فرصت ها کم پیش می آد.
مادر: بله، معلومه. ولی عادت با جنایت دوم شروع می شه. با اولی هیچی شروع نمی شه. اولی چیزیه که تموم می شه. بعدش، چون فرصت کم پیش می آد، فرصت ها پخش و پلا می شن بین سال ها و خاطره شونه که عادت رو تقویت می کنه.
راستش، بعضی وقتا این فکر آرومم می کنه که اونایی که مال ما هستن هیچ عذابی نکشیدن. مشکل بشه اصلا اسمش رو جنایت گذاشت. فقط یه دخالت کوچیکه، یه تلنگر کوچیک به زندگی کسایی که نمی شناسیم. آره، معلومه که زندگی خیلی بی رحم تر از ماست. شاید برای همینه که نمی تونم احساس گناه بکنم.

دیدگاهها
پاککردن فیلترهاهیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.