نقد و بررسی کتاب دزد
رمان کتاب دزد، داستانی ساده اما بسیار جذاب دارد: یک دختر، چند کلمه، یک نوازنده ی آکاردئون، نازی های متعصب و دیوانه، مشت زنی یهودی و مواردی متعدد از دزدی و سرقت. رمان پیشگامانه ی مارکوس زوساک، داستان زندگی لیسل ممینگر در خلال جنگ جهانی دوم در آلمان است. لیسل، دختری سرراهی است که در حومه ی مونیخ زندگی می کند. او با دیدن کتاب ها، تنها چیزهایی که نمی تواند در برابرشان مقوامت کند، به دزدی چیره دست و ماهر تبدیل می شود. لیسل با کمک پدر خوانده ی خود که نوازنده ی آکاردئون است، خواندن و نوشتن می آموزد و کتاب های مسروقه ی خود را حین بمباران هاش شهر، با همسایگان و مرد یهودی پنهان شده در زیرزمین، شریک می شود. رمان کتاب دزد، داستانی فراموش نشدنی درباره نویسنده کتاب ی توانایی کتاب در تغذیه ی روح آدمی است.
درباره نویسنده کتاب مارکوس زوساک
مارکوس فرانک زوساک (متولد 23 ژوئن 1975) نویسنده ای استرالیایی است. زوساک بیشتر به خاطر دو کتاب «کتاب دزد» و «نامه رسان»، دو رمان برای جوانان که در سطح بین المللی بسیار پرفروش بودند، شناخته می شود. او در سیدنی استرالیا متولد شد. وی در دانشگاه نیو ساوت ولز به مطالعه ی زبان انگلیسی و تاریخ پرداخت و با مدرک لیسانس هنر از آن جا فارغ التحصیل شد.زوساک، نویسنده ی شش کتاب است. سه اثر نخست وی بین سال های 1999 تا 2001 در سطح بین المللی منتشر و جوایز متعددی را کسب کردند. کتاب نامه رسان در سال 2002 به چاپ رسید و جوایز و شهرت بسیاری را برای او به همراه داشت. کتاب دزد در سال 2005 منتشر شد و به بیش از 30 زبان مختلف ترجمه شده است.
ویژگی های کتاب دزد
- برنده ی جایزه ی کاتلین میچل سال 2006
- فیلمی بر اساس این کتاب، با همین عنوان و به کارگردانی برایان پرسیوال، در سال 2013 ساخته شده است
- برنده ی جایزه ی بوک بروز سال 2007

گفت و شنودهایی درباره کتاب دزد
درخشان و بسیار بلندپروازانه… از آن دست کتاب ها که می توانند زندگی یک فرد را عوض کنند.
New York Times
باظرافت، فیلسوفانه و تکان دهنده… ممتاز و پراهمیت.
Kirkus Reviews
این کتاب مستحکم، یک موفقیت به حساب می آید… رمانی چالش برانگیز هم در طول [متن]و هم در موضوع.
Publishers Weekly
خلاصه هایی از کتاب دزد
آن ماه های اول، مسلما سخت ترین ایام بودند. لیزل هر شب، کابوس می دید. چهره ی برادرش را. خیره شده به کف اتاق. جیغ زنان، غوطه ور در تختش، در حالی که در سیلابی از ملافه غرق می شد، از خواب می پرید. در طرف دیگر اتاق، تختی که قرار بود مال برادرش باشد، همچون قایقی در تاریکی شناور بود. با بازگشت هشیاری، تخت هم به آرامی در کف اتاق غرق می شد. این تصویر خیالی کمکی به قضایا نمی کرد و معمولا کمی طول می کشید تا جیغ کشیدن به پایان برسد.
شاید تنها چیز خوبی که از این کابوس ها عاید می شد، این بود که پدر جدیدش، هانس هابرمان، را به اتاقش می آورد که آرامش کند، که دوستش داشته باشد. او هر شب می آمد و کنارش می نشست. یکی دو دفعه ی اول فقط همان جا نشست. غریبه ای بود تا تنهایی را نابود کند.
آن ها منتظر یک دختر و یک پسر بودند و می توانستند از بابت نگهداریشان کمک هزینه ی اندکی دریافت کنند. هیچ کس جرأتش را نداشت به رزا هابرمن بگوید پسرک نتوانسته از سفر جان سالم به در ببرد. در واقع، هیچ کس هرگز دوست نداشت با او حرف بزند. اصولا این زن چندان دوست داشتنی نبود، هرچند در گذشته سابقه ی خوبی در نگهداری بچه های بی سرپرست داشت. ظاهرا چند تایی شان را خوب تربیت کرده بود.
دیدگاهها
پاککردن فیلترهاهیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.