کتاب کبوترهای وحشی
One Came Home
نویسنده کتاب
ایمی تیمبرلیک
ناشر کتاب
انتشارات پرتقال
مترجم کتاب
نیلوفر امن زاده
ویژگی های کتاب کبوترهای وحشی
کد کتاب:
900
شابک:
978-6008111757
قطع:
رقعی
تعداد صفحه:
240
سال انتشار شمسی:
1404
سال انتشار میلادی:
2016
نوع جلد:
جلد نرم
سری چاپ:
16
339,000 تومان
در صورت عدم موجودی و یا تغییر قیمت این محصول، قبل از ارسال با خریدار هماهنگ میگردد.
نحوه ارسال
بازه ارسال: بین ۷ تا ۱۰ “روز کاری”
دسته بندی های موضوعی کتاب کبوترهای وحشی
معرفی کتاب کبوترهای وحشی
به فروشگاه اینترنتی کتاب بوک از ما خوش آمدید! دنیایی از کتاب های متنوع و جذاب در انتظار شماست. شما میتوانید معرفی محصول مورد نظرتان رو در ادامه بخونید.
نقد و بررسی کتاب کبوترهای وحشی
جورجی در شهر پلاسید به خاطر دو چیز معروف است: استعداد عجیبش در هدفگیری با تفنگ و به زبان آوردن هرچه که در ذهنش می گذرد. اما زمانی که جورجی چیزی که نباید می گفت را می گوید، خواهر بزرگترش، آگاتا از خانه فرار می کند. وقتی کلانتر با جسدی ناشناس که لباس های آگاتا را به تن دارد، به شهر بازمی گردد، همه فکر می کنند که آگاتا قطعاً مرده است. اما جورجی اینطور فکر نمی کند و برای پیدا کردن خواهرش، پا به سفری بسیار هیجان انگیز می گذارد. او برای بازگرداندن آگاتا به خانه از هیچ سرنخ و مدرکی به راحتی عبور نمی کند. اما حتی با عزم جزم و استعداد فوق العاده اش در تیراندازی، جورجی اصلاً کار راحتی برای رویارویی با چیزهایی که در این مسیر خواهد دید، نخواهد داشت.
درباره نویسنده کتاب ایمی تیمبرلیک
ویژگی های کتاب کبوترهای وحشی
- برنده ی جایزه ی ادگار سال 2014
- نشان افتخار نیوبری سال 2014

گفت و شنودهایی درباره کتاب کبوترهای وحشی
تیمبرلیک در این ماجراجویی مهیج، بین شوخ طبعی و احساس، تعادل برقرار کرده است.
این اثر در ذهن مخاطبین باقی خواهد ماند.
این کتاب با همان جمله ی اول، تخیل مخاطبین را مجذوب خود خواهد کرد.
خلاصه هایی از کتاب کبوترهای وحشی
زندگی با تردید، مثل بودن سنگی در کفشتان است. اگر نمی توانید سنگ را درآورید، مجبورید یاد بگیرید چگونه با وجود آن راه بروید. هیچ راه دیگری هم وجود ندارد.
ماجرا این گونه شروع شد. یادم می آید در هفتم ژوئن 1871 فکرش به سرم زد. این تاریخ توی ذهنم مانده چون روز اولین خاکسپاری خواهرم بود و من می دانستم که این آخرین خاکسپاری اش نیست… به خاطر همین بود که از خانه رفتم. این نسخه ی کوتاه ماجراست. اما مطمئنم ترجیح می دهید به جای نسخه ی کوتاه، نسخه ی طولانی را بشنوید.
پدربزرگ بولت با مردها حرف زد، روی شانه هایشان زد و حتی گاهی خندید. زن ها رفتند سمت مامان. مامان سر تکان داد و دست هایشان را گرفت. من دور شدم و به صدای ریختن خاک توی چاله گوش کردم. اولش سنگ ها روی چوب سخت می افتادند، اما حالا تنها چیزی که می شنیدم، صدای برخورد خاک با خاک بود، سبک و توخالی.
دیدگاهها
پاککردن فیلترهاهیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.