«کاپیتان و دشمن» کتابی نوشته گراهام گرین، نویسنده انگلیسی است. این رمان در دسته ادبیات داستانی تقسیم بندی شده و موضوعی جاسوسی و جنگی دارد. داستان «کاپیتان و دشمن» در لندن می گذرد و ماجرای پسر نوجوانی به نام ویکتور باکستر، را روایت می کند که براساس گفته های خاله اش پدر و مادر خود را در کودکی از دست داده و یتیم شده است. خاله ویکتور وقتی پسر دوره کودکی را سپری می کند او را به مدرسه ای شبانه روزی می سپارد. ویکتور علاقه ای به ماندن در فضای مدرسه را ندارد و از آنجا و خاله اش متنفر است و بودن در مدرسه را به سختی تحمل می کند تا اینکه در دوازدهمین سالگرد تولد ویکتور اتفاقی می افتد که سرنوشت او را برای همیشه تغییر می دهد. مردی غریبه سرپرستی او را برعهده گرفته و پسرک را با خود از مدرسه می برد. مرد غریبه ادعا می کند که با پدر ویکتور را می شناسد و با او تخته نرد بازی کرده و ویکتور را در شرط بندی از پدرش برده است. ویکتور با مرد غریبه به لندن می رود و با او در آپارتمانی ساکن می شود. مرد غریبه مرموز است و ویکتور فقط می داند که نام غریبه کاپیتان است و همه او را به همین اسم می شناسند. در این میان زنی به نام لیزا که فرزند خود را به تازگی از دست داده با کاپیتان و ویکتور زندگی می کند و مهر مادری خود را به ویکتور نشان می دهد. ویکتور حتی نمی داند که رابطه میان زن و کاپیتان چیست. ویکتور اجازه بیرون رفتن از خانه را ندارد و لیزا هر روز اتفاقات شهر لندن را برای پسر نوجوان که او را جیم می نامد، بازگو می کند. ویکتور به سرعت به لیزا و کاپیتان به عنوان تنها خانواده ای که با آن ها زندگی کرده وابسته می شود و به آن ها عادت می کند. کاپیتان بیشتر وقت ها در خانه نیست و به شکل مرموزی گاهی برای روزها ناپدید می شود و کسی از او خبری ندارد. اما ماجرا از جایی آغاز می شود که کاپیتان برای مدتی طولانی ناپدید می شود و پس از مدتی ویکتور که دیگر بزرگ شده، نامه ای از کاپیتان دریافت می کند که از او خواسته تا به پاناما در آمریکای مرکزی برود و به او برای انجام ماموریتی بپیوندد.

قسمت هایی از کتاب کاپیتان و دشمن
او غریبه بود، اما ازش هیچ ترسی در دلم احساس نمیکردم. غریبهها خطرناک نبودند. آنها قدرتی مثل مدیر یا همکلاسهایم نداشتند. آدم غریبه آدمی دایمی نیست. میتوان به راحتی از شرش خلاص شد. مادرم چند سال پیش مرده بود _ حتی نمیتوانستم بگویم دقیقا کی بود؛ برای بچهها زمان با شتاب دیگری میگذرد. او را در بستر مرگش، آرام و رنگپریده، مثل نقش روی سنگ قبر دیده بودم. هنگامی که طبق تشریفات پیشانیاش را بوسیدم و او جواب بوسهام را نداد فهمیدم پیش فرشتهها رفته است، و این خیلی غمگینم نکرد. آن روزها، که هنوز به مدرسه نمیرفتم، تنها ترسم از پدرم بود، که به قول مادرم مدتها بود در صف مخالفین ملکوت اعلی، که اکنون مادرم به آنجا پیوسته بود، خدمت میکرد. خیلی علاقه داشت بگوید: «پدرت شیطان است.» و هنگام گفتن این حرف چشمهایش ناگهان، مثل شعلهور شدن اجاق گاز، میدرخشید، و خستگی نگاهش از بین میرفت.
درباره نویسنده کتاب: گراهام گرین
هنری گراهام گرین (به انگلیسی: Henry Graham Greene) (زاده ی 2 اکتبر 1904، درگذشته ی 3 آوریل 1991) رمان نویس، نمایشنامه نویس، منتقد ادبی و سینمایی و نویسنده ی پرکار داستان های کوتاه انگلیسی بود.او در طول عمر طولانیش در غالب معرکه های سیاسی و انقلابی گوشه و کنار جهان حاضر و ناظر بود و ماجراهای داستان هایش عمدتا در متن همین وقایع قرن بیستم می گذرد، آثاری که ابهامات انسان نوین در این دنیای ناآرام را نشان می دهد.محصول کمابیش هفتاد سال قلم زدن او 64 کتاب است: از جمله 28 رمان، 4 زندگینامه ی خود نوشت، 3 سفرنامه، 4 مجموعه داستان کوتاه، 4 کتاب کودک، 8 نمایشنامه و 5 فیلمنامه.
دیدگاهها
پاککردن فیلترهاهیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.