چرا از اوانس نپرسیدند
Why Didn't They Ask Evans
نویسنده کتاب
آگاتا کریستی
ناشر کتاب
انتشارات ترانه
مترجم کتاب
ویژگی های چرا از اوانس نپرسیدند
| کد کتاب : | 2142 |
|
مترجم : |
پروانه دادبخش |
|
شابک : |
978-964-563-860-1 |
|
قطع : |
رقعی |
|
تعداد صفحه : |
328 |
|
سال انتشار شمسی : |
1395 |
|
سال انتشار میلادی : |
1934 |
|
نوع جلد : |
شومیز |
|
سری چاپ : |
2 |
|
: |
— |
نحوه ارسال
بازه ارسال: بین ۷ تا ۱۰ “روز کاری”
دسته بندی های موضوعی چرا از اوانس نپرسیدند
معرفی چرا از اوانس نپرسیدند
به فروشگاه اینترنتی کتاب بوک از ما خوش آمدید! دنیایی از کتاب های متنوع و جذاب در انتظار شماست. شما میتوانید معرفی محصول مورد نظرتان رو در ادامه بخونید.
تحریرهایی موجز از کتاب چرا از اوانس نپرسیدند
Agatha Christie had one of the most creative minds in mystery fiction.
آگاتا کریستی، صاحب یکی از خلاق ترین ذهن ها در داستان های معمایی بود.
Nevada Barr
A story that never exhausts the reader’s patience or ingenuity.
داستانی که هیچوقت صبر و هوش مخاطب را ضایع نمی کند.
Time Magazines Literary Supplement
Christie, as usual, performs her magic with storytelling.
کریستی، طبق معمول، جادوی خود در داستان سرایی را به نمایش می گذارد.
Reviewing the Evidence
خلاصه های کوتاه از کتاب چرا از اوانس نپرسیدند
بابی گفت: «راه عابر پیاده از آن طرف است. ولی بعید می دانم توپ تا آنجا رفته باشد. با وجود این، فکر کنم صدایی شنیدم. تو نشنیدی؟» دکتر گفت صدایی نشنیده. بابی رفت دنبال توپ. پیدا کردن توپ مشکل بود، ولی بالاخره یافتش. جایی دور از دسترس بود. افتاده بود لای بوته خار بزرگی. چند تا لگد به بوته خار زد تا توپ افتاد. برش داشت و رفت. به دوستش گفت دیگر در این منطقه بازی نمی کند. دکتر آمد به طرف او، چون منطقه بعدی نزدیک پرتگاه بود.
بابی آهسته از کناره های پرتگاه پیش رفت. می دانست یک جا هست که راحت می تواند پایین برود. توپ جمع کن ها از همین جا می رفتند. از لبه ی پرتگاه خودشان را به پایین می آویختند و چند دقیقه بعد در حالی که نفس نفس می زدند، پیروزمندانه برمی گشتند. بابی ناگهان خشکش زد. همبازی اش را صدا زد و گفت: «بیا اینجا ببینم، دکتر جان. به نظرت این چیه؟» حدود پانزده متر پایین تر چیزی روی زمین افتاده بود که شبیه کپه ای لباس کهنه بود. دکتر نفسش بند آمد و گفت: «ای وای، یک نفر از بالای پرتگاه افتاده. باید برویم کمکش کنیم.»
با خودش گفت: «چه روزگار نامردی! با یک حرکت و یک قدم اشتباه، زندگی به آخر می رسد. آن هم آدمی که به نظر سالم بوده و شاید در زندگی اش یک روز هم بیماری را تجربه نکرده. با اینکه در این لحظات آخر عمر رنگش پریده، پیداست که پوست برنزه سالمی داشته. مردی که اهل طبیعت و هوای آزاد بوده و شاید حتی در خارج زندگی کرده.» با دقت بیشتری نگاهش کرد. موهای خرمایی فرفری اش تازه در قسمت شقیقه ها داشت سفید می شد. بینی بزرگ و چانه ی محکمی داشت و دندان های سفیدش از بین لب های بازش نمایان بود. بعد چشمش افتاد به شانه های پهن و دستهای چغر و زیبایش. پاهایش با زاویه ی عجیبی از هم باز بود. بابی لرزید و دوباره نگاهش افتاد به صورتش. چهره ای جذاب و خنده رو و خلاق و مصمم داشت. چشم هایش احتمالا آبی بود…

دیدگاهها
پاککردن فیلترهاهیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.