متولد شده با یک دندان
Born with a tooth
نویسنده کتاب
جوزف بویدن
ناشر کتاب
انتشارات کتابسرای تندیس
مترجم کتاب
محمد جوادی (1359)
ویژگی های متولد شده با یک دندان
| کد کتاب : | 1306 |
|
مترجم : |
محمد جوادی (1359) |
|
شابک : |
978-600-182-199-8 |
|
قطع : |
رقعی |
|
تعداد صفحه : |
296 |
|
سال انتشار شمسی : |
1395 |
|
سال انتشار میلادی : |
2001 |
|
نوع جلد : |
شومیز |
|
سری چاپ : |
1 |
|
: |
— |
نحوه ارسال
بازه ارسال: بین ۷ تا ۱۰ “روز کاری”
دسته بندی های موضوعی متولد شده با یک دندان
معرفی متولد شده با یک دندان
به فروشگاه اینترنتی کتاب بوک از ما خوش آمدید! دنیایی از کتاب های متنوع و جذاب در انتظار شماست. شما میتوانید معرفی محصول مورد نظرتان رو در ادامه بخونید.
این کتاب که اولین اثر داستانی بویدن به حساب می آید، مجموعه ای از داستان های کوتاه زیبایی است که به زندگی جذاب مردمان بومی اونتاریوی کانادا می پردازد. داستان هایی درباره ی عشق، موفقیت های غیرمنتظره، باور محکم به اهداف و آرزوها و همچنین خشم و دلتنگی، تلاش برای سازگار شدن با تغییرات و جست و جو کردن اما به هدف نرسیدن در کتاب متولد شده با یک دندان انتظارتان را می کشند. در یکی از داستان های این مجموعه، شخصیتی معرفی می شود که دوباره او را در رمان ارزشمند بویدن، «جاده سه روزه» ملاقات می کنیم. جوزف بویدن با تغییر لحن و سبک خود در هر یک از این داستان ها، به شکلی درخشان و غافلگیرکننده، سنت ها و فراز و نشیب های زندگی مردم بومی اونتاریو را به تصویر می کشد.
تحریرهایی موجز از کتاب متولد شده با یک دندان
An extraordinary book that reveals why Joseph Boyden is a writer worth reading.
کتابی خارق العاده که مشخص می کند چرا جوزف بویدن، نویسنده ای است که ارزش خوانده شدن را دارد.
Goodreads
With captivating vitality, nuanced perceptions and vigorous prose.
با سرزندگی مسحورکننده، ادراکاتی پرظرافت و نثری قدرتمند.
Barnes & Noble
There are lyrical moments which possess an eerie power.
در این اثر، لحظاتی شاعرانه با قدرتی عجیب وجود دارد.
Independent
خلاصه های کوتاه از کتاب متولد شده با یک دندان
وقتی به حاشیه ی جزیره ی چارلز رسیدم، سیگاری روشن کردم و بزرگراه یخی را که از روی خلیج به سمت چراغ های چشمک زن موسونی ادامه داشت، تماشا کردم. آنجا برای اولین بار دیدمش. صدای پنجه های پاهایش را روی برف شنیدم. کلاهم را برداشتم تا بهتر بشنوم. آرام و باحوصله به سمت خانه برگشتم. می توانستم نگاهش را از پشت سر حس کنم، اما شبح وار نبود؛ بیشتر مثل نگاه دوستی قدیمی بود که برای دیدنم برگشته باشد. با وجود این که گوش هایم درد گرفته بودند، کلاهم را روی سرم نگذاشتم چون می دانستم آنجاست. دنبالم تا خانه آمد اما تا شب بعد خودش را نشان نداد؛ شبی که طعمه ای برای او گذاشتم.
پدربزرگ به او گفته بود کلیسا را دوست ندارد چون به نظرش برای آن ها فایده ای ندارد. دیگر به زحمت کسی پیدا می شد که اتاق شفا بسازد یا درباره ی چادر لرزان بداند و یا از ویندیگو ها بترسد. پدربزرگ می گفت احتمالا آخرین مرد اردوگاه بوده که برای مرد شدن به جست و جوی الهام و رویابینی رفته است.
اگر می خواهی چیزی را که نوک زبانت است به یاد بیاوری، سعی نکن خاطره را به زور از ذهنت بیرون بکشی، چون زور معمولا کاری از پیش نمی برد. به چیزهای دیگر فکر کن. چیزی را که سعی می کنی به یاد بیاوری، فراموش کن. اینطوری آن خاطره خیلی زود احساس تنهایی می کند و برمی گردد پیش تو.

دیدگاهها
پاککردن فیلترهاهیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.