کتاب ما دروغگو بودیم، رمانی معمایی وعاشقانه نوشته ی امیلی لاکهارت است که در سال 2014 انتشار یافت.
این رمان با داستانی آغاز می شود که توسط قهرمان کتاب، کادنس سینکلر، روایت می شود. او، تابستان هایی را به یاد می آورد که قبل از تابستان پانزدهم، در جزیره ی شخصی پدربزرگ و مادربزرگش می گذراند. در این جزیره، چهار خانه وجود دارد: عمارتی بزرگ متعلق به پدربزرگ و مادربزرگ و سه خانه ی دیگر برای سه دخترشان. کادنس همچنین از پسری به نام گَت سخن می گوید و این که چگونه عاشق و شیفته ی او شد.
در تابستان پانزدهم، رابطه ای عاشقانه میان کادنس و گَت شکل می گیرد اما حادثه ای ناگوار همه چیز را تغییر می دهد. کادنس با آسیب هایی جدی در آب و نزدیک ساحل پیدا می شود؛ او از آن موقع به میگرن مبتلا شده و نمی تواند به جز حادثه ی تصادف، جزئیات دیگری را از تابستان پانزدهم به یاد آورد. مادر کادنس هم از دادن اطلاعات درباره ی این که در آن تابستان چه اتفاقاتی افتاد، سر باز می زند. اما حقیقت ماجرا چه بوده است؟
این رمان با داستانی آغاز می شود که توسط قهرمان کتاب، کادنس سینکلر، روایت می شود. او، تابستان هایی را به یاد می آورد که قبل از تابستان پانزدهم، در جزیره ی شخصی پدربزرگ و مادربزرگش می گذراند. در این جزیره، چهار خانه وجود دارد: عمارتی بزرگ متعلق به پدربزرگ و مادربزرگ و سه خانه ی دیگر برای سه دخترشان. کادنس همچنین از پسری به نام گَت سخن می گوید و این که چگونه عاشق و شیفته ی او شد.
در تابستان پانزدهم، رابطه ای عاشقانه میان کادنس و گَت شکل می گیرد اما حادثه ای ناگوار همه چیز را تغییر می دهد. کادنس با آسیب هایی جدی در آب و نزدیک ساحل پیدا می شود؛ او از آن موقع به میگرن مبتلا شده و نمی تواند به جز حادثه ی تصادف، جزئیات دیگری را از تابستان پانزدهم به یاد آورد. مادر کادنس هم از دادن اطلاعات درباره ی این که در آن تابستان چه اتفاقاتی افتاد، سر باز می زند. اما حقیقت ماجرا چه بوده است؟
تحریرهایی موجز از کتاب ما دروغگو بودیم
Cunning, clever and absolutely gripping.
زیرکانه، هوشمندانه و بسیار جذاب.
Guardian
Thrilling, beautiful, and blisteringly smart.
هیجان انگیز، زیبا و فوق العاده هوشمندانه.
John Green
The ending is a stunner that will haunt readers for a long time to come.
پایان این داستان، آن قدر حیرت انگیز است که برای مدت ها در ذهن مخاطبین خواهد ماند.
School Library Journal
خلاصه های کوتاه از کتاب ما دروغگو بودیم
خوب است که آدم را دوست داشته باشند، حتی اگر دوام نداشته باشد. خوب است که آدم بداند روزی روزگاری من بودم و او.
دوستش داشتم. دوستش داشتم، تا جایی که می توانستم. اما حق با او بود. خوب و کامل او را نشناختم. هرگز آپارتمانش را نخواهم دید، دستپخت مادرش را نخواهم چشید، دوستان مدرسه اش را نخواهم دید. من هرگز روتختی تختخوابش یا پوسترهای روی دیوار اتاقش را نخواهم دید. من هرگز غذاخوریای را که در آن صبح ها ساندویچ تخم مرغ می خورد یا گوشه ای را که در آن جا دوچرخه اش را دوقفله می کرد، نخواهم شناخت.
زمانی نوشته ای می خواندم که می گفت رمان باید مجموعه ای از شگفتی های کوچک را ارائه کند. وقتی یک ساعت را در کنار تو می گذرانم، دقیقا همین حال در من به وجود می آید.

دیدگاهها
پاککردن فیلترهاهیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.