کتاب شجاع مثل تو، رمانی نوشته ی جیسون رینولدز است که اولین بار در سال 2016 منتشر شد. تابستان جینی پر از غافلگیری های مختلف است. اولی این است که او به همراه برادر بزرگش، ارنی، قرار است برای اولین بار بروکلین را ترک کند و برای دیدن پدربزرگشان به ویرجینیا برود. دومین غافلگیری زمانی از راه می رسد که جینی می فهمد پدربزرگش نابینا است. اما پدربزرگ چگونه لباس هایش را با هم هماهنگ می کند؟ چگونه می داند که به کدام سمت باید حرکت کند؟ چگونه با اجاق گاز غذا درست می کند؟ جینی فکر می کند که بابابزرگ، شجاع ترین آدمی است که او تا به حال دیده، اما پس از مدتی می بیند که بابابزرگ هیچ وقت خانه را ترک نمی کند، هیچ وقت. و وقتی جینی اتاقی مخفی را پیدا می کند که بابابزرگ همیشه در آن می رود و ناپدید می شود، به این فکر می کند که آیا پدربزرگش اصلا شجاع هست یا نه.
تحریرهایی موجز از کتاب شجاع مثل تو
A multifaceted story that skillfully blends light and dark elements.
داستانی چندوجهی که به شکلی ماهرانه، عناصر تاریک و روشن را در هم می آمیزد.
Publishers Weekly
This novel explores the past’s repercussions on the present.
این رمان به کاوش در تأثیرات گذشته بر زمان حال می پردازد.
Kirkus Reviews
A rich story about family and courage.
داستانی غنی درباره ی خانواده و شجاعت.
School Library Journal
خلاصه های کوتاه از کتاب شجاع مثل تو
جینی سوار ماشین شد و فوری گفت: «ببخشید، باید به پرنده ها غذا می دادم.» موتور ماشین از قبل روشن بود و مامان بزرگ هم پشت فرمان آماده حرکت بود. جینی کمی وول خورد تا کامیون را از جیبش بیرون بیاورد. بعد آن را طوری توی جیب پشت صندلی مامان بزرگ جا داد تا او کامیون را نبیند. جینی خیلی تنگ و فشرده کنار سبد نخودفرنگی ها نشست، یا دقیقا کنار 627 تا غلاف نخودفرنگی. بغل دستش چندتا کیسه به اندازه ی ظرف ناهار مدرسه و یک ترازو هم بود و جینی نمی خواست کامیون آسیبی ببیند. ارنی در نقش نگهبان راننده، کنار مامان بزرگ نشسته بود.
مامان بزرگ پیچ رادیو را چرخاند و گفت: «فهمیدم، باید به آن پرنده های بدبو غذا می دادی. حالا کمربندت را ببند.» درست است؛ رادیوی ماشین مامان بزرگ با یک پیچ کنترل می شد، نه یک دکمه. یک پیچ. ماشینش قدیمی بود، ولی دست کم مثل ماشین کرب، کهنه و زشت نبود. برنامه رادیو از اخبار به موسیقی جاز و بعد هم به موسیقی رپ رسید. وقتی مامان بزرگ به ضرباهنگ و موسیقی بم هیپ هاپ رضایت داد، جینی سرحال شد و سرش را تکان داد. ولی مامان بزرگ دوباره شبکه رادیو را عوض کرد.
مامان بزرگ رادیو را روی یک شبکه ی موسیقی کلیسایی گذاشت و گفت: «حالا دیگر راه می افتیم.» او به خاطر آفتاب، سایه بان را پایین کشید و آهسته فرمان را گرداند تا از مسیر تپه پایین برود. وقتی پایین تپه رسیدند، او صدای موسیقی را بلند کرد. ارنی و جینی هیچ کدام بدشان نمی آمد با صدای بلند به موسیقی گوش کنند، اما وقتی موسیقی کلیسایی با صدای بلند پخش می شد و مادربزرگشان هم طوری با تمام وجود نعره می زد که انگار راست راستی داخل کلیساست، یک جورهایی اوضاع غیرعادی می شد. ارنی برای اینکه جلوی خنده اش را بگیرد، از پشت پنجره به بیرون نگاه کرد. جینی هم سعی کرد هرطور شده سوالی از مامان بزرگ بپرسد تا او مجبور شود صدای موسیقی را کم کند.

دیدگاهها
پاککردن فیلترهاهیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.