تحریرهایی موجز از کتاب دفتر خاطرات فرانکنشتین
وقتی برای تلف کردن نبود. شاید هنوز فرصت داشتم که روح سرگردان او را به بدنش برگردانم. اما فقط مات و مبهوت به او نگاه می کردم. ورقه ای فلزی روی سرش گذاشتم و نواری از همان جنس را به پیشانی اش بستم و به این ترتیب، جسد آماده دریافت جریان برق شد. به مچ دستان، ساق پاها و دور گردن نیز نواری فلزی از جنس برنج وصل کردم، چون معتقد بودم که با اتصال برق به آن نقاط می توان راحت تر خون را به جریان انداخت…

دیدگاهها
پاککردن فیلترهاهیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.