دزد
The Thief
نویسنده کتاب
فومی نوری ناکامورا
ناشر کتاب
انتشارات ققنوس
مترجم کتاب
پیام غنی پور
ویژگی های دزد
| کد کتاب : | 101 |
|
مترجم : |
پیام غنی پور |
|
شابک : |
978-600-278-125-3 |
|
قطع : |
رقعی |
|
تعداد صفحه : |
160 |
|
سال انتشار شمسی : |
1400 |
|
سال انتشار میلادی : |
2012 |
|
نوع جلد : |
شومیز |
|
سری چاپ : |
3 |
|
: |
23 خرداد |
35,000 تومان
در صورت عدم موجودی و یا تغییر قیمت این محصول، قبل از ارسال با خریدار هماهنگ میگردد.
نحوه ارسال
بازه ارسال: بین ۷ تا ۱۰ “روز کاری”
دسته بندی های موضوعی دزد
معرفی دزد
به فروشگاه اینترنتی کتاب بوک از ما خوش آمدید! دنیایی از کتاب های متنوع و جذاب در انتظار شماست. شما میتوانید معرفی محصول مورد نظرتان رو در ادامه بخونید.
تحریرهایی موجز از کتاب دزد
An intelligent, compelling and surprisingly moving tale, and highly recommended.
حکایتی هوشمندانه، جذاب و بسیار تکان دهنده؛ به شدت توصیه می شود.
Guardian
Thief resonates even more as a treatise on contemporary disconnect and paralyzing isolation.
کتاب دزد، با تشریح بیگانگی معاصر و انزوایی فلج کننده، طنین انداز می شود.
Library Journal
Nakamura’s dark imagination gives rise to his literary world . . . the influences of Kafka and Dostoyevsky are not hard to spot.
تخیل تاریک ناکامورا، به دنیای ادبی اش زندگی می بخشد… تأثیرات کافکا و داستایوفسکی [بر او]به راحتی قابل تشخیص اند.
Japan Times
خلاصه های کوتاه از کتاب دزد
کیف پولش احتمالا توی جیب ژاکتش بود. برای همین فکر کردم از روش معمول استفاده کنم و از جلو به پیرمرد تنه بزنم. اما بعد گفت که گرمش است، قدم هایش کندتر شد و شروع کرد به باز کردن دکمه ها. از عقب رفتم سمت راستش، بدنم را مانع دید پشت سری ها کردم. باید قبل از این که همسرش بخواهد کمکش کند، کیف را می زدم. همین که دکمه ها را باز کرد و شروع کرد به در آوردن ژاکتش، دستم را به سمتش دراز کردم و به جیب چپش رساندم.
انگشت های اشاره و میانه را توی جیبش بردم و کیف را گرفتم. در آن لحظه انگار انگشت هایم توانستند قیافه ی خوش مشرب و سبک زندگی آسوده ی پیرمرد را احساس کنند. کیف را بلند کردم و لغزاندمش توی آستینم. رفتم سمت چپش، او هنوز در تقلای در آوردن ژاکتش بود. همسرش چیزی گفت و دست دراز کرد تا کمک کند.
توی کیف پولش دویست و بیست هزار ین بود و چند کارت اعتباری و چند عکس کوچک که با نوه اش گرفته بود. پسر خندان ایستاده بود بین شان و با ادای بامزه ای که درآورده بود، واقعا شاد و سرزنده به نظر می رسید. کیف را چپاندم داخل یک صندوق پستی و بی خیال باقی چیزهایی شدم که در آن بودند. ستون براق نقره ای یک ساختمان اداری در حال درخشیدن بود. نورش حرکت می کرد و می رفت بالا و در نور خورشید ذوب می شد. به جمعیت نگاه کردم و بار دیگر رفتم به میان مردم.

دیدگاهها
پاککردن فیلترهاهیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.