کتاب خشم، رمانی نوشته ی فیلیپ راث است که نخستین بار در سال 2008 به چاپ رسید.
در سال 1951 و در دومین سال جنگ کره، جوانی کوشا، قانون مدار و پرشور به نام مارکوس مسنر، سال دوم تحصیل خود را در کالجی مذهبی و محافظه کار در اوهایو آغاز می کند. اما چرا مارکوس به جای این که در کالج قبلی خود در نیوآرک باشد، در این کالج حضور دارد؟ چون به نظر می رسد پدرش که مردی سختگیر و سرسخت است، عقلش را از دست داده، آن هم به خاطر ترس از خطرات زندگی بزرگسالی، خطرات دنیا، خطراتی که فکر می کند همه جا در کمین پسر دردانه اش نشسته اند. کیلومترها دور از نیوآرک، مارکوس باید راهی برای زندگی در میان سنت ها و محدودیت های یک جهان آمریکایی متفاوت پیدا کند.
در سال 1951 و در دومین سال جنگ کره، جوانی کوشا، قانون مدار و پرشور به نام مارکوس مسنر، سال دوم تحصیل خود را در کالجی مذهبی و محافظه کار در اوهایو آغاز می کند. اما چرا مارکوس به جای این که در کالج قبلی خود در نیوآرک باشد، در این کالج حضور دارد؟ چون به نظر می رسد پدرش که مردی سختگیر و سرسخت است، عقلش را از دست داده، آن هم به خاطر ترس از خطرات زندگی بزرگسالی، خطرات دنیا، خطراتی که فکر می کند همه جا در کمین پسر دردانه اش نشسته اند. کیلومترها دور از نیوآرک، مارکوس باید راهی برای زندگی در میان سنت ها و محدودیت های یک جهان آمریکایی متفاوت پیدا کند.
تحریرهایی موجز از کتاب خشم
A powerful exploration of a remarkable moment in American history.
کاوشی قدرتمند درباره ی برهه ای قابل توجه در تاریخ آمریکا.
Barnes & Noble
Mesmerizing and compelling.
مسحورکننده و هیجان انگیز.
Seattle Times
Passionate and fascinating.
پرشور و حیرت آور.
Financial Times
خلاصه های کوتاه از کتاب خشم
نه، نمی تونستم. به همین دلیل بود که به رئیس گفتم، در مغازه همیشه پدرم را رئیس خطاب می کردم، گفتم: «رئیس، دیگه نمی تونم این سطل های آشغال را تمیز کنم. این دختر های مدرسه از این کنار می گذرند و به خاطر اتوبوس، جلوی مغازه می ایستند، اون ها من را در حال تمیز کردن سطل ها می بینند. و روز بعد قراره ازشون دعوت کنم که شنبه شب با من بیایند سینما؟ رئیس، نمی تونم این کار را بکنم.» و او به من گفت: «خجالت می کشی؟ چرا؟ از چی خجالت می کشی؟ تنها چیزی که باید ازش خجالت بکشی، دزدیه. همین و بس. برو سطل های آشغال را تمیز کن.»
بزرگتر از احساسات باش. این را من از تو نمی خواهم، زندگی می خواهد. وگرنه احساسات مثل سیل تو را از جا می کند و می برد.
ضعف های دیگران نیز درست به اندازه ی قدرت هایشان می تواند نابودت کند. آدم های ضعیف، بی خطر نیستند. ضعفشان می تواند قدرتشان باشد.

دیدگاهها
پاککردن فیلترهاهیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.