جزیره سرگردانی
Wandering Island
نویسنده کتاب
سیمین دانشور
ناشر کتاب
انتشارات خوارزمی
مترجم کتاب
ویژگی های جزیره سرگردانی
| کد کتاب : | 1538 |
|
شابک : |
978-964-487-017-0 |
|
قطع : |
رقعی |
|
تعداد صفحه : |
326 |
|
سال انتشار شمسی : |
1397 |
|
سال انتشار میلادی : |
1993 |
|
نوع جلد : |
شومیز |
|
سری چاپ : |
6 |
|
: |
3 آبان |
285,000 تومان
در صورت عدم موجودی و یا تغییر قیمت این محصول، قبل از ارسال با خریدار هماهنگ میگردد.
نحوه ارسال
بازه ارسال: بین ۷ تا ۱۰ “روز کاری”
دسته بندی های موضوعی جزیره سرگردانی
معرفی جزیره سرگردانی
به فروشگاه اینترنتی کتاب بوک از ما خوش آمدید! دنیایی از کتاب های متنوع و جذاب در انتظار شماست. شما میتوانید معرفی محصول مورد نظرتان رو در ادامه بخونید.
سیمین دانشور در این رمان جذاب به مسئله ی هویت و سردرگمی های مربوط به آن می پردازد و در قالب استعاره و داستان، تاریخ ایران را از نظر می گذراند؛ کشوری که عقاید و جهان بینی های متفاوت و حتی متضاد در آن با یکدیگر مواجه می شوند. هستی، دختری است که با مادربزرگ مذهبی خود و برادرش، شاهین، زندگی می کند. او پدرش را در آشوب ها سیاسی از دست داده و مادرش، زنی متجدد و امروزی است. هستی عاشق یکی از همکلاسی هایش در دانشگاه، پسری توده ای به نام مراد شده است. او خواستگار دیگری به نام سلیم نیز دارد که پسری ثروتمند و مذهبی است. هستی اما نمی داند که چه تصمیمی می تواند برای زندگی اش مناسب باشد و در جزیره ی تردیدهایش سرگردان است.
تحریرهایی موجز از کتاب جزیره سرگردانی
اگر آن طور که مادربزرگ می گفت: خدا در انسان تجلی کرده، یقینا در چشم و نگاه، درخشش خود را بیشتر از دیگر حواس تابانیده، از چشم های سلیم پیداست.
سلیم را می پایید که چشم هایش را روی هم گذاشته بود و حالتی که انگار از زمین و زمان آسوده است. انگار روحش از کالبد جدا شده… هستی خواست پتو را رویش بکشد، چشم هایش را باز کرد. بلند شد، کیسه آب جوش را روی کمرش جا داد و خود را پتوپیچ کرد… از سلیم پرسید: «خوابتان برده بود؟» سلیم گفت: «نه، فکرم را متمرکز کرده بودم که درد را برانم. شما اینجور حالت ها رو می گویید عالم هپروت.» هستی روی مبل نشست و سکوت کرد. فکر کرد: «این مردها چه جور آدم هایی هستند؟ همین که طرف را کمی رام دیدند، بدقلقیشان شروع می شود. مرد، منتظر بودم بگویی در بحر مکاشفت فرو رفته بودم، اما تو که از آن حالت درآمدی، برام یک دسته خار آوردی.»
«هستی می خواهم بدانم که خدا این شانه ها را برای چه به تو داد؟» «که بار زندگی را به دوش بکشم.» «نه دختر برای این که بالا بیندازی… سخت نگیر، یک کار بگویم می کنی؟» «بگو.» «وقتی تنها هستی، بلند بلند بخند، کم کم خندیدن را یاد می گیری!»

دیدگاهها
پاککردن فیلترهاهیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.