باغ ملی
National Garden
نویسنده کتاب
کورش اسدی
ناشر کتاب
انتشارات نیماژ
مترجم کتاب
ویژگی های باغ ملی
| کد کتاب : | 10955 |
|
شابک : |
9786003671003 |
|
قطع : |
رقعی |
|
تعداد صفحه : |
80 |
|
سال انتشار شمسی : |
1402 |
|
سال انتشار میلادی : |
2017 |
|
نوع جلد : |
شومیز |
|
سری چاپ : |
4 |
|
: |
12 آبان |
80,000 تومان
در صورت عدم موجودی و یا تغییر قیمت این محصول، قبل از ارسال با خریدار هماهنگ میگردد.
نحوه ارسال
بازه ارسال: بین ۷ تا ۱۰ “روز کاری”
دسته بندی های موضوعی باغ ملی
معرفی باغ ملی
به فروشگاه اینترنتی کتاب بوک از ما خوش آمدید! دنیایی از کتاب های متنوع و جذاب در انتظار شماست. شما میتوانید معرفی محصول مورد نظرتان رو در ادامه بخونید.
علاوه بر داستان “باغ ملی”، هفت قصه ی دیگر نیز در این کتاب گرد هم آمده اند که هر کدام داستان خاص خودشان را دارند. “سان شاین”، اولین قصه ی این مجموعه است که بیشتر از همه تحسین شده و با استقبال مخاطبان مواجه گردیده است؛ پس از آن داستان های “باغ مهتاب”، “باغ من”، “باغ سوخته”، “باغ ملی”، “ایستگاه فانوس”، “جفت” و “کوچه ی بابل” قرار گرفته اند و به این ترتیب این اثر توسط نشر نیماژ در هشتاد صفحه به انتشار رسیده است.
فضای داستان های “کورش اسدی” مبهم است و دارای نمادهای فراوانی است. فضایی سودازده که همچون بخاری بر شیشه ی ذهن مخاطب می نشیند و مسائل را در هاله ای از ابهام به او نمی نمایاند. به عبارتی نویسنده از پس این شیشه ی بخارزده سعی می کند کشف حقیقت را به عهده ی خود مخاطب بگذارد و این امکان را به خواننده می دهد که حتی نارسایی های حقیقت را به حساب او و داستان هایش بگذارد. اگر به داستان پردازی های مبهم و اثری با فضا و ساختار زبانی متمایز علاقمند هستید، “باغ ملی” از “کورش اسدی” می تواند توجه شما را برانگیزد.
تحریرهایی موجز از کتاب باغ ملی
گفتم بگیرم؟ گفت اصل را ول کرده ای چسبیده ای به عکس، عکس برداری ممنوع. گفتم آماده! سه… دو… پشت کرد به دوربین. گفتم تو اصلا جنست خرده شیشه دارد. گفت حالا که این جور شد، پس خوب نگاه کن. چرخید و بوی کاج و شمیزیه ی زرشکیش و چی و چی پخش شدند توی هوا. نشست و به حالت تسلیم گفت اگر راست می گویی، حالا بگیر. به علاوه ی دوربین درست روی ابروی چپش بود. دستش تندی رفت طرف پیشانی. هدبندش را پایین کشیده نکشیده گرفتم.
پس اگر تمام عکس را می دیدی چه می گفتی؟ تنش را گشتی ها بردند. ولی من نمی خواستم از تنش بگیرم. دستم لرزید. چی قشنگ است؟ سیم خاردار و تابلو عکس برداری ممنوع چه قشنگی ای دارد؟ حالا باران را بگویی یک چیزی. ولی آن سربازی که دارد روی برجک مدام کبریت روشن می کند بیشتر مالیخولیایی است تا قشنگ. گفت مالیخولیایی و همان شد که شد. همانی که نباید می شد. رفت. رفت و من پای پنجره منگ مانده بودم خیره ی پارچه ی رنگی روبه روم آن طرف خیابان. بانگ دنگ و ددنگی آمد و آسمان روشن شد و به خودم که آمدم دیدم غروب است و باران است و جشن است.
سرید. باد پیچید لای موهاش و زنگ زنگ زنان گذشت.؛ چیزی از دلش کنده شد و خنده شد.؛ میان خنده به آغوش بابا رسید.؛ بابا باز بردش بالا گذاشتش سر سرسره.؛ گفت: «باش تا بیایم» و دوید سوی درخت ها.؛ درخت ها تکان می خوردند.؛ برگ ها جدا می شدند.؛ می چرخیدند.؛ می ریختند توی استخر خالی.؛ وسط استخر یک پیکر بود.؛ پیکر روی یک پا ایستاده بود، و کمر خم کرده بود، و با دو دست بازها را گرفته بود.؛ پیش پای پیکر یک توپ سفید، تکان می خورد، زنگ زنگ میزد و می ماند.؛ پرید و دوید سوی استخر.؛ توپ را برداشت.؛ روی پوست توپ چند قطره آب بود.؛ توپ را تکان داد.؛ زنگ زنگ زد.؛ خندید.؛ باز تکانش داد.؛ نگاهش کرد.؛ روی توپ یک خانه بود پای کوه.؛ رنگ کوه، رنگ لب های پیکر بود که یک قطره آب، یخ زده، رویش مانده بود، رنگ خرمالوهای باغچه خانه شان.

دیدگاهها
پاککردن فیلترهاهیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.