کتاب «اکو» رمانی نوشته «پم مونیوس رایان» است که نخستین بار در سال 2015 به چاپ رسید. یک ساز دهنی جادویی باعث پیوند خوردن زندگی سه کودکی می شود که در زمان جنگ جهانی دوم زندگی می کنند. «فردریش»، پسری فوق العاده بااستعداد در موسیقی که یک ماه-گرفتگی روی صورتش دارد، باید برای نجات پدرش تلاش کند چون حمایت پدرش از یهودیان باعث شده او در یک اردوگاه زندانی شود. در «پنسیلوانیا»، پسری پیانو-نواز به نام «مایک» و برادرش «فرانکی»، این فرصت را به دست می آورند که برای همیشه از پرورشگاه بگریزند، اما فقط در صورتی که بتوانند با زن مرموزی که آن ها را به فرزندخواندگی پذیرفته، ارتباطی دوستانه شکل دهند. در «کالیفرنیا»، «آیوی ماریا» در مدرسه با مشکلات زیادی رو به رو شده و به علاوه، اتهامات علیه چند صاحبخانه ژاپنی که ممکن است بالاخره خانه ای را برای خانواده «آیوی» فراهم کنند، نگرانی های زیادی را برای او به وجود آورده است. داستان های این سه شخصیت به شکلی جذاب روایت می شود و در کنار یکدیگر، تصویری فراموش نشدنی را در ذهن مخاطبین خلق می کند.
                            
تحریرهایی موجز از کتاب اکو 2
An elegant trio of interconnected stories.
سه گانه ای دلنشین از داستان های در هم تنیده.
Publishers Weekly
A grand narrative that examines the power of music to inspire beauty in a world overrun with fear and intolerance.
روایتی وسیع که به قدرت موسیقی در خلق زیبایی در جهانی آکنده از ترس و تعصب می پردازد.
Kirkus Reviews
Start to finish, the book is a joy to read.
این کتاب از ابتدا تا انتها لذت بخش است.
New York Times
خلاصه های کوتاه از کتاب اکو 2
«فردریش» سرش را تکان داد و گفت: «نگران نباشین پدر، از پسش برمیام.» خیلی دوست داشت حرف های خودش را باور کند؛ باور کند کاری مثل پیاده رفتن تا محل کار، آنقدر آسان است که خودش می تواند به تنهایی انجامش دهد و بدون حضور پدر، توانایی غلبه بر ترس هایش را دارد. موهای پدرش به هم ریخته بود، سفیدی موها باعث شده بود قیافه اش خیلی جدی به نظر بیاید و این کاملا برازنده اش بود.
دستش را دراز کرد و به «فردریش» لبخند زد، اما لبخندش مثل همیشه پر از شادی نبود، بلکه این بار مملو از نگرانی و اضطراب بود. آیا چشمان پدر خیس بود؟ «فردریش» برگشت، پدرش را در آغوش گرفت و تمام سعی اش را کرد که به او اطمینان خاطر بدهد؛ «هیچ بلایی سرم نمیاد، پدر. امروز اولین روز بازنشستگیه، باید ازش لذت ببرین. میخواین برین به کبوترا غذا بدین؟»
«فردریش» سرش را تکان داد؛ خوشحال بود که توانسته کمی فضا را شاد کند. «چطوری میخواین وقتتون رو بگذرونین؟ امیدوارم دوباره به نوازندگی فکر کنین.» سال ها قبل، پدر برای ارکسترسمفونی برلین، ویولن سل می نواخت؛ اما بعد از ازدواج و بچه دار شدن، آن را کنار گذاشته و سراغ یک کار جدی تر رفته بود. کمی بعد از تولد «فردریش»، مادرش از دنیا رفته بود و پدر هم از آن زمان به بعد، او و خواهرش، «الیزابت» را به تنهایی بزرگ کرده بود.
	
				
				
		
		
		
		
		
		
		
		
		
		
		
		
		
		
		
		
		
دیدگاهها
پاککردن فیلترهاهیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.