امپراطور هراس
When the Emperor was Divine
نویسنده کتاب
جولی اتسوکا
ناشر کتاب
انتشارات کتاب کوله پشتی
مترجم کتاب
روشنک ضرابی
ویژگی های امپراطور هراس
| کد کتاب : | 1600 |
|
مترجم : |
روشنک ضرابی |
|
شابک : |
978-600-6687-95-7 |
|
قطع : |
رقعی |
|
تعداد صفحه : |
120 |
|
سال انتشار شمسی : |
1398 |
|
سال انتشار میلادی : |
2002 |
|
نوع جلد : |
شومیز |
|
سری چاپ : |
1 |
|
: |
— |
نحوه ارسال
بازه ارسال: بین ۷ تا ۱۰ “روز کاری”
دسته بندی های موضوعی امپراطور هراس
معرفی امپراطور هراس
به فروشگاه اینترنتی کتاب بوک از ما خوش آمدید! دنیایی از کتاب های متنوع و جذاب در انتظار شماست. شما میتوانید معرفی محصول مورد نظرتان رو در ادامه بخونید.
این رمان خواندنی از اتسوکا، تصویری منحصر به فرد از کمپ های اسارت ژاپنی ها خلق می کند. اتسوکا با دقت و مهارتی تحسین برانگیز از داستان یک خانواده استفاده می کند تا نابودیِ جسمی و روحیِ نسلی از افراد ژاپنی-آمریکایی را به تصویر بکشد. در هر یک از پنج فصل این کتاب که از نقطه نظری متفاوت روایت می شوند، داستانی جذاب و تأثیرگذار انتظار مخاطبین را می کشد: زنی نامه ای دریافت می کند مبنی بر این که هر چه زودتر باید خانه ی خود را ترک نماید؛ دختر این زن باید مسیری طولانی را با قطار برای رسیدن به کمپ طی کند؛ پسر او در کمپی در بیابان اسیر است و اتفاقات تکان دهنده ی دیگر. کتاب امپراطور هراس، تصویری به یاد ماندنی از خانواده ای در زمان جنگ، و درسی مهم برای زمانه ی کنونی ماست.
تحریرهایی موجز از کتاب امپراطور هراس
Precise but poetic… resonant and beautifully nuanced.
صریح اما شاعرانه… طنین انداز و به شکل زیبایی پرظرافت.
The New York Times Book Review
With a clear, elegant prose.
با نثری واضح و شکوهمند.
Library Journal
Exceptional.
استثنایی.
The New Yorker
خلاصه های کوتاه از کتاب امپراطور هراس
در رویاهایش همیشه یک در چوبی زیبا وجود داشت. اندازه ی این در خیلی کوچک بود. اندازه ی یک بالش یا یک کتاب دایره المعارف. پشت این در چوبی زیبا، در دیگری بود و پشت در دوم، تصویر امپراطور بود. هیچ کس اجازه ی دیدن آن را نداشت. چون امپراطور مقدس بود. او رب النوع بود. به چشم هایش نمی شد نگاه کرد. پسر در رویاهایش می دید، در اول را باز کرده و دستش روی دستگیره ی در دوم است. مطمئن بود به محض باز کردن در، او را می بیند.
چون مردی که مقابل ما ایستاده بود، پدرمان نبود. کسی دیگر بود، غریبه ای که به جای پدرمان فرستاده بودند. به مادرمان گفتیم این پدرمان نیست، نیست، اما به نظر می رسید که مادرمان دیگر صدایمان را نمی شنید.
نمی دانستیم. نمی خواستیم که بدانیم. هیچ وقت نپرسیدیم. تمام کاری که می خواستیم انجام دهیم، حالا که به دنیا بازگشته بودیم، فراموش کردن بود.

دیدگاهها
پاککردن فیلترهاهیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.